وصال دوباره ی دو عاشق
روزی که میخواست ازدواج کند؛ با همسرش شرط کرد که هر روز باید برادرش را ببیند و همه جا با او باشد، و همسرش قبول کرد؛ بی آنکه بداند این عشق تا به کجا ها خواهد کشید. وقتی برادر آهنگ سفر کرد، او هم راهی شد؛ و همراهش دو پسر خود را نیز برد. در تمام سفر همراه برادر بود. در تمام حوادث سفر، دوشادوش برادر ایستادگی کرد، وآن حادثه که نباید اتفاق می افتاد؛افتاد!!!و او از برادر جدا شد. خواهر میدانست که این آخرین سفراست، و میدانست که آخرین دیدار نیست، میدانست که در همین دنیا باز هم برادرش را ملاقات خواهد کرد، اما نمیدانست کجا و چگونه؟ چهل روز پر حادثه گذشت و در این فراق از خواهر جز سایه ای نماند؛ سایه ای که عظمتش کاخی را به لرزه افکند؛ چهلمین روز که شد دوباره خود را در همانجایی دید که آخرین بار برادرش را دیده بود! بوی عطر برادر سوار برنسیم به مشامش رسید. خود را از مرکب به زمین افکند و به جستجوی برادر پرداخت؛ وقتی چشم باز کرد خود را بالای مرقدی یافت.آه! آری برادرش همینجابود!اودوباره به برادرش رسیده بود اما با تفاوتی جانکاه!!! اینبار بجای برادرش خاک مزاربرادر را درآغوش گرفت و شروع به درد دل کرد. و اینگونه بود که دو عاشق بعد از چهل روز جدایی دوباره بهم رسیدند و در جوار هم آرام گرفتند.
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین، السلام علیک یا اخت الحسین( اللهم الرزقنا شفاعة الحسین یوم الورود)
نثار شهدای دشت کربلا صلوات